آشنایی با تفکر استراتژیک
تفکر استراتژیک در مقایسه با سایر موضوعات و حوزههای مربوط به استراتژی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
بسیاری از کتابهایی که رسماً با عنوان تفکر استراتژیک عرضه شدهاند، در نهایت به تکرار جزئیات برنامه ریزی استراتژیک پرداختهاند.
البته علت را هم میتوان حدس زد:
تفکر استراتژیک، از جنس فکر کردن است. در واقع کسی که برای تقویت تفکر استراتژیک وقت میگذارد، یک شیوهی فکر کردن را در خود تقویت میکند. خروجی فکر هم، چندان ملموس نیست.
کسی که برنامه ریزی استراتژیک انجام میدهد، میتواند یک گزارش چندصد صفحهای جلوی شما بگذارد و بگوید این حاصل کار من است. اما کسی که تفکر استراتژیک دارد باید بگوید:
- در اینجا ممکن بود تصمیم بدی گرفته شود و من یک تصمیم خوب گرفتم.
- میشد اتفاقات بدی بیفتد و نیفتاد.
- میشد از این منابع کمتر استفاده شود، اما الان به بهترین شکل تخصیص یافتهاند.
این نتایج، با وجود ارزش بسیار بالایشان، کمتر به چشم میآیند.
ولی گروه متمم به عنوان نویسنده این مطلب معتقد است که بدون تفکر استراتژیک، نمیتوان یک استراتژی موفق داشت (حتی اگر هزاران صفحه، سند و مدرک و دفترچه به اسم استراتژی درست شود).
موضوع تفکر استراتژیک با چه هدفی تدوین شده است؟
هدف از تفکر استراتژیک، آموزش نحوه فکر کردن و اندیشیدن بر پایهی اصول استراتژی است.
تفکر استراتژیک همچنانکه از نامش پیداست، قرار است شیوهای بهتر برای فکر کردن را به ما بیاموزد. به ما کمک کند منابع خود را بهتر ببینیم و ارزیابی کنیم و بتوانیم از فرصتهایی که در محیطمان وجود دارد، بیشترین بهره را ببریم.
آیا تفکر استراتژیک فقط برای مدیران کسب و کار مفید است؟
اگر چه بسیاری از مثالهای موضوع تفکر استراتژیک از فضای کسب و کار انتخاب میشوند، اما تفکر استراتژیک قرار نیست صرفاً به بهبود مدیریت کسب و کارها کمک کند. از این منظر میتوان جنس آن را شبیه مباحث تفکر سیستمی دانست.
تفکر سیستمی هم میتواند در فضای کسب و کار، به صورت گسترده مورد استفاده قرار بگیرد و تأثیرگذار باشد. اما به خوبی میدانیم که اثر اندیشیدن به شیوهی سیستمی به کسب و کار محدود نیست و میتواند بر سایر جنبههای زندگی ما نیز تاثیر بگذارد.
آیا فقط مدیران ارشد به تفکر استراتژیک نیاز دارند؟
در بسیاری از مردم این حس وجود دارد که تفکر استراتژیک و استراتژیک فکر کردن کار بزرگان است: باید مدیرعامل، مدیر ارشد یا عضو هیأت مدیره باشی تا بتوانی از تفکر استراتژیک حرف بزنی.
ریچ هورواث (Rich Horwath) که کتابهای او یکی از منابع تدوین درس تفکر استراتژیک متمم نیز هست، ماجرای جالبی را تعریف میکند.
او در جلسات و سمینارها از حاضرین میپرسد: «آیا شما با تفکر استراتژیک آشنا هستید و خودتان را یک متفکر استراتژیک میدانید؟»
جالب اینجاست که الگوی پاسخ مخاطبان تقریباً همیشه و همهجا مشابه است.
مدیران ارشد با اطمینان میگویند: بله! قطعا! البته!
مدیران میانی با کمی تردید سرشان را تکان میدهند و به نوعی این ویژگی را – تا حدی – در خودشان تایید میکنند.
کسانی هم که در سطوح پایینتر سازمان هستند، معمولاً در برابر این پرسش سکوت میکنند.
گویی ما جایی در گوشهی ذهن خود پذیرفتهایم که استراتژی و تفکر استراتژیک، مسئلهی بزرگان است.
آیا همه تفکیک تفکر استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک را قبول دارند؟
نه. پاسخ به همین کوتاهی است.
این تفکیک یک کار کاملاً سلیقهای است.
کسانی هستند که معتقدند برنامه ریزی استراتژیک، همان تفکر استراتژیک است که برای آن چارچوب مشخص و شفاف تعریف شده است.
کسانی هم میگویند تفکر استراتژیک پیشنیاز برنامه ریزی استراتژیک است.
عدهای هم – مانند پورتر – خود را در دام این تفکیکها نمیاندازند و میگویند مهم این است که بتوانی تحلیل استراتژیک انجام دهی، با هر روشی که این کار را انجام دهی خوب است.
حتی کسانی هم هستند که میگویند فقط باید تفکر استراتژیک داشته باشید و در دنیای کنونی دیگر برنامه ریزی استراتژیک معنا ندارد:
گروه اخیر بر این باورند که دنیای متلاطم کنونی که هر روز در آن شاهد تغییرات بزرگ هستیم، دیگر جایی برای آن روشهای سنتی برنامه ریزی استراتژیک ندارد.
آنها میگویند در دنیایی که هر روز در حال تغییر است، نمیتوانیم بنشینیم و چشم انداز ده یا بیست ساله بنویسیم و ماتریسهای مختلف را ترسیم کنیم و سند استراتژیک تنظیم کنیم و بعد هم انتظار داشته باشیم که کشتی سازمان، سالها بر همین مسیر که تدوین کردهایم حرکت کند و به مقصد نیز برسد.
این گروه از متخصصان، تفکر استراتژیک را شکل تکاملیافته و جایگزین برنامه ریزی استراتژیک میدانند. ابزاری که بیشتر بر روی بهبود کیفیت تصمیم گیری و انتخاب تمرکز دارد تا تدوین برنامههای رسمی بلندمدت.
پیشنهاد ما این است که – حداقل در این مرحله – خود را گرفتار این بحثها و اختلافنظرها نکنید.
صرفاً به این شکل به مسئله نگاه کنید که سلیقهی ما در متمم این بوده که تفکر استراتژیک را از برنامه ریزی استراتژیک تفکیک کنیم و ابتدا هر چیزی را که به فکر کردن استراتژیک مربوط است، به بحث بگذاریم.
شما در نهایت باید همهی مباحث مرتبط با تفکر استراتژیک، مدیریت استراتژیک و برنامه ریزی استراتژیک را بخوانید و بیاموزید و آنها را بر اساس «اهمیت نسبیشان» کنار هم بگذارید، تا بتوانید در زندگی شخصی و کسب و کار خود، موفقتر عمل کنید.